در تفسیر نمونه چنین آمده است:
پيرامون «اسم اعظم» روايات گوناگونى وارد شده و از آنها چنين استفاده می شود كه هر كس از اين اسم با خبر باشد، نه فقط دعايش مستجاب است، بلكه با استفاده از آن مى تواند به فرمان خدا در جهان طبيعت تصرف كند و كارهاى مهمى انجام دهد.
در اينكه «اسم اعظم» كداميك از اسماء خدا است، بسيارى از دانشمندان اسلامى بحث كرده اند و غالبا بحث ها بر محور اين دور مى زند كه از ميان نام هاى خدا نامى را بيابند كه اين خاصيت عجيب و بزرگ را داشته باشد.
ولى ما فكر مى كنيم آنچه بيشتر بايد از آن جستجو كرد، اين است كه نام و صفاتى را بيابيم كه با پياده كردن مفهوم آن در وجود خودمان آن چنان تكامل روحى بيابيم كه آن آثار بر آن مترتب گردد.
به تعبير ديگر مساله ی مهم ، تخلّق به اين صفات و دارا شدن اين مفاهيم و متّصف شدن به اين اوصاف است و گر نه يك شخص آلوده و پست با دانستن يك كلمه چگونه ممكن است، مستجاب الدعوة و مانند آن شود؟!
و اگر مى شنويم كه «بلعم باعورا» داراى اين اسم اعظم بود و آن را از دست داد، مفهومش اين است كه بر اثر خود سازى و ايمان و آگاهى و پرهيزگارى به چنان مرحله اى از تكامل معنوى رسيده بود كه دعايش نزد خدا رد نمى شد ولى بر اثر لغزش ها كه در هر حال آدمى از آنها مصون نيست و به خاطر هوا پرستى و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوتهاى زمان آن روحيه را به كلى از دست داد و از آن مرحله سقوط كرد و منظور از فراموش كردن اسم اعظم نيز ممكن است همين معنى باشد.
و نيز اگر مى خوانيم كه پيامبران و پيشوايان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند، مفهومش اين است كه حقيقت اين اسم بزرگ خدا را در وجود خودشان پياده كرده بودند و در پرتو اين حالت خداوند چنان مقام والايى به آنها داده بود.[1]
[1] تفسير نمونه، ج7، ص 31